معراج مؤمن

نویسنده

۲۵ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

صف های نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنیدن اذان بودند. ناگهان مردی با چهره ای نگران در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در کنار پیامبر (ص) به زمین نشست، اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند. پیامبر (ص) با مهربانی نگاهی به او کرد و آماده شنیدن حرف هایش شد. مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت: «ای رسول خدا! من گناهی کرده ام که...». پیامبر (ص) دیگر به حرف های آن مرد گوش نداد و برخاست تا نماز را شروع کند.

مرد فکر کرد که بی موقع مزاحم آن حضرت شده است. به همین دلیل با شرمندگی بلند شد و به صف های نمازگزاران پیوست. همین که نماز تمام شد به سرعت و قبل از آن که کسی به حضور پیامبر (ص) برسد، نزد او رفت و دو زانو نشست. پیامبر (ص) به چهره آن مرد نگاهی کرد. مرد که سرش پایین بود، گفت: «یا رسول الله! عرض کردم گناهی کردم که...».

پیامبر (ص) با مهربانی پرسید: «مگر اکنون با ما نماز نخواندی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! پیامبر (ص) پرسید: «مگر به خوبی وضو نگرفتی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! حضرت به آرامی گفت: «پس نمازی که خواندی کفاره گناه تو بود.»

منبع : تفسیر نمونه، ج 9  ص 268

چادرنشینی مسلمان، به شهر آمد، داخل مسجد شد، دید مردی با خشوع نماز می گذارد. توجهش به وی معطوف گردید. پس از نماز به او گفت: چه خوب نماز می خوانی، جواب داد علاوه بر نماز، روزه هم دارم و اجر نماز گزار صائم دو برابر نمازگزار غیر صائم است. مرد اعرابی که مجذوب او شده بود گفت: در شهر کاری دارم که باید آن را انجام دهم، بر من منت بگذار و قبول کن که شترم را نزد شما بگذارم تا بروم و برگردم. او پذیرفت و چادر نشین با اطمینان خاطر شتر به وی سپرد و از پی کار خود رفت. نمازگزار ریاکار با دور شدن اعرابی بر شتر نشست و با سرعت آن محل را ترک گفت. پس از ساعتی مرد چادرنشین برگشت ولی نه از نمازگزار اثری دید و نه از شتر. در اطراف و نواحی مسجد جستجو کرد، نتیجه ای نگرفت. بیچاره سخت ناراحت و متأثر گردید و یک شعر گفت که مفادش این بود: نمازش به شگفتم آورد و روزه اش مجذوبم ساخت، امّا نمازگزار روزه دار ناقهی جوانم را با سرعت راند و برد.

منبع: کتاب  لئالی الاخبار، ص 330.

مُدرّس بر سر سجاده‌اش می‌نشیند، نگاهش را دوخته به جایی و خاموش است. اِنگار که در آن دَمِ واپسین، سراسر زندگی‌اش را مرور می‌کند، تا دورترین خاطره‌هایش را و حتی ضربه‌ی ترکه‌ای را که در شش سالگی به بازویش خورد و او را به نزد پدر بزرگ، به قمشه و بعد به اصفهان کشاند.

جانِ خسته‌اش انگار ، زخم تمام ضربه‌هایی را که در سراسر عمر خورده به یاد می‌آورد با این حال در چهره‌اش طراوت و شادابی خاصی موج می‌زند زیرا به خوبی می‌داند آخرین ضربه که برای همیشه او را به دیار دوست می‌فرستد در حال فرود آمدن است.

صدای اذان، مُدرّس را به خدا و دیگران را به خود باز می‌گرداند. جهانسوزی(شخصی که برای قتل مدرس آمده بود) به تندی قوری را که از روی سماور برداشته و در استکانی چای می‌ریزد و استکان را به خَلَج(همکارش) می‌دهد. خَلَج نیز گَرد پاکتی کوچک را در آن خالی می‌کند. استکان را در مقابل مُدرّس می‌گذارد و به او می‌گوید: بخور. مُدرّس استکان را بر می‌دارد و چای را در چند جُرعه می‌نوشد و با خونسردی سریعا به نماز می‌ایستد و در پیش رویِ کسانی که داغ حسرت یک تعظیم او به دلشان مانده است، در برابر خدا به رکوع می‌رود، رو به دوست و پشت به دشمنان زانو می‌زند و به سجده می‌افتد. مستوفیان با نگرانی چشم دوخته است به او، مُدرّس نماز مغرب را به پایان می‌برد اما زهر هنوز اثر نکرده است. مُدرّس هنوز بر سجاده نشسته و ذکر می‌گوید. سه دژخیم با تعجب و وحشت به او خیره شده‌اند. در برابرش احساس ناتوانی می‌کنند. زهر را به او خورانده‌اند اما تلخی در کام و جان خودشان موج می‌زند. مستوفیان بیش از آن تاب نمی‌آورد بلند شده و مدرس را به زمین می‌اندازند، جهانسوزی و خلج نیز دست و پای سید را می‌گیرند. مُدرّس با صدای بلند شهادتین خود را می‌گوید. مستوفیان عمامه‌ مدرس را باز می‌کند و آن را بر گردن او می‌پیچد. آنگاه دو سوی عمامه را آن قدر از دو طرف می‌کشد تا راه لب، بر کلام سرخ مُدرّس بسته می‌شود. چشمانش به روی مُهر سجاده و لبانش به کلام خدا بسته می‌شود اما جلاّدان هنوز رهایش نمی‌کنند.

آن قدر عمامه را به دور گردنش نگه می‌دارند تا پیکر نحیف و رنج کشیده‌اش سُست می‌شود و ستاره بر آسمان سجاده می‌افتد همچون مولایش علی ـ علیه السّلام ـ در محراب خون.

منبع: کتاب ستاره‌ای بر خاک، ص106.

سید نعمت الله جزائری در کتاب انوار نعمانیه می‌نویسد: یکی از دوستان مورد اعتماد و عادلم گفت با خود فکر کردم که در حدیث وارد شده هر کس دو رکعت نماز او قبول شود عذاب نمی‌شود. تصمیم گرفتم به مسجد کوفه بروم در آنجا دو رکعت نماز با حضور قلب بخوانم و خود را از وساوس شیطان خالی نمایم، ناگاه به خاطرم گذشت که مسجد کوفه مناره ندارد، اگر کسی بخواهد مناره‌ای برای آن بسازد از کجا سنگ و گچ تهیه کند، بالاخره به فکرم رسید که از فلان محل بهتر می‌شود، تهیه نمود، کم‌کم تعیین کردم که در چند روز این مناره تمام می‌شود و سر مناره را چگونه می‌سازند.

همین‌که دو رکعت نماز تمام شد. متوجه شدم من هم از ساختمان مناره فارغ شده‌ام. فهمیدم به مسجد کوفه آمدم برای ساختن مناره نه برای دو رکعت نماز با حضور قلب.

منبع : کتاب پند تاریخ، ج5، ص221.

روزی نزدیک ظهر به منزل شهید رجائی رفتم . ظهر، صدای اذان که شنیده شد ، ایشان از جا برخاستند و برای اقامه نماز آماده شدند . ایشان را صدا زدند که : « غذا آماده است و سرد می شود . اگر اجازه می فرمائید ، بیاوریم »

شهید رجائی در همان حال فرمودند :« خیر ، بعد از نماز .»

نگاهی به صورت آرام و چهره متبسم شهید رجائی انداختم . با لبخند به من گفت :« عهد کرده ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم . اگر هم زمانی ناهار را قبل نماز خوردم و نماز را اول وقت نخواندم ، فردایش را روزه بگیرم .»

ایشان همیشه می فرمودند :« به کار بگوئید وقت نماز است ، به نماز نگوئیید کار دارم.

منبع : کتاب کوتاه و خواندنی از نماز ، نادر فاضلی

یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود، کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که میشد برای خواندن نماز دست از کار میکشیدند.

یک روز مهندس به آن ها اخطار کرد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر میشود. کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان نماز را به آخر وقت میگذاردند امّا عدّه ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان همچنان در اوّل وقت، نماز ظهر و عصرشان را میخواندند.

آخر ماه، مهندس به آن ها که همچنان نمازشان را اوّل وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادّی (ماهیانه) پرداخت میکند کسانیکه نماز خود را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض میکنند که چرا حقوق آنها را زیاد داده است. مهندس میگوید:

اهمیّت دادن آن ها به نماز و صرفنظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمان آن ها بیشتر از شماست و این قبیل آدم ها هرگز در کار خیانت نمی کنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند.

منبع : سایت تخصصی نماز

قافله‌ای از حاجیان در صحرا به خیمه‌ زنی رسیدند، خواستند استراحت نمایند. اجازه گرفتند و در خیمه‌اش وارد شدند. زن گفت ای زائران خانه‌ خدا خوش آمدید؛ شتران من به چَرا رفته‌اند وقتی برگشتند از شما پذیرایی می‌کنم. زن بیرون شد از دور چوپان مویه کنان می‌آمد به زن گفت: شترها نزدیک چاه آب که رسیدند هجوم آوردند و پسرت را به چاه افکندند. بدیهی است چاه‌هایی کذایی که عمق زیاد و آب فراوان دارد افتادن در آنها مُردن است و امید نجاتی نیست.

زن جلو رفت تا چوپان را آرام کند گفت ما میهمان داریم صدا نکن مبادا میهمان‌ها ناراحت شوند، میهمان نوازی، لازمه‌ مسلمانی است. فوراً دستور داد گوسفندی کُشتند و آماده برای پذیرایی شد.

وقتی زن وارد خیمه شد حاجی‌ها به او گفتند ما خیلی متأسفیم که چنین جریانی رُخ داده و در چنین موقعی مزاحم شدیم.

زن گفت آقایان حُجّاج من نمی‌خواستم شما بفهمید و متأثر شوید ولی حالا که دانستید پس اذن بدهید من دو رکعت نماز بخوانم، چراکه خدا در قرآن فرموده: «وَاستَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوه» به نماز طلب یاری کنید. من هم برای بردباری در این مصیبت نماز بخوانم.

((من و شما اسمی از اهل قرآن داریم، زن بیابانی به یک آیه‌ قرآن عمل می‌کند. از نماز))

بعد گفت که کدامتان می‌توانید قرآن بخوانید؟ یکی از حاجی‌ها شروع به خواندن آیات اِسترجاع کرد «وَلَنَبلَُونّهم بِشَیء مِنَ الخَوفِ وَالجُوع ... » زن گفت خدایا اگر بنا بود کسی در این دنیا بماند باید حبیبت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌ماند پروردگارا در قرآن مجیدت امرِ به صبر فرمودی و وعده‌ اَجر دادی، من در مصیبت جوانم صبر می‌کنم تو هم در عوض پاداشت را شاملِ حال من گردان و این جوانم را بیامرز.

منبع : سایت تخصصی نماز

روزی پیغمبر اکرم با جمعی از مسلمین در نقطه ای نماز می گذارد. موقعی که آن حضرت به سجده می رفت حسین - علیه السّلام- که کودک خردسالی بود به پشت پیغمبر سوار می شد و پاهای خود را حرکت می داد و هی هی می کرد. وقتی پیغمبر می خواست سر از سجده بردارد او را می گرفت، پهلوی خود به زمین می گذارد. باز در سجدهی دیگر، و تا پایان نماز طفل مکرر به پشت پیغمبر سوار می شد. یک نفر یهودی ناظر این کار بود. پس از نماز به حضرت عرض کرد: شما با کودکان خود طوری رفتار می کنید که ما هرگز چنین نمی کنیم. پیغمبر اکرم در جواب فرمود: اگر شماها به خدا و رسول خدا ایمان می داشتید به کودکان خود عطوف و مهربان بودید.

مهر ومحبت پیغمبر عظیم الشأن نسبت به کودک، مرد یهودی را سخت تحت تأثیر قرار داد و صمیمانه آئین مقدّس اسلام را پذیرفت.

منبع: بحار الانوار، جلد 10،‌ص 83.

شب قبل از عملیات محرم ، برادر مهدى سامع تا بعد از نیمه شب به شناسائى رفته بود و دیر وقت خسته و کوفته برگشته و به خواب رفت . بچه ها که براى نماز شب بیدار شده بودند او را بیدار نکردند چراکه خسته بود و شب بعد هم باید در عملیات شرکت مى کرد. صبح که براى نماز بیدار شد گفت : مگر سفارش نکرده بودم مرا براى نماز شب بیدار کنید؟ آه سردى کشید و گفت : افسوس ! شب آخر عمرم نماز شب ام قضا شد! فردا شب عملیات آغاز شد و در حین عملیات، مهدى به خیل عظیم شهدای اسلام پیوست.

منبع: کتاب جا نماز معطّر، ص 20.

شخصی خدمت امام صادق - علیه السلام- رسید، و برای انجام کاری استخاره کرد. از قضاء استخاره بد آمد. ولی اعتنا نکرد، و سفرش را که برای تجارت بود، آغاز کرد. اتفاقاً در سفر به او خوش گذشت، و سود بسیاری به دست آورد. وی از بد آمدن استخاره در شگفت ماند، از این رو پس از بازگشت، خدمت حضرت رسید و جریان را از ایشان پرسید. امام صادق - علیه السلام- لبخندی نموده و فرمودند: به یاد داری که در مسافرتت در فلان منزل آنچنان خسته بودی که خوابت برد. و وقتی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده و نماز صبحت قضا شده بود؟! اگر خداوند متعال آنچه را که در دنیاست به تو داده بود، جبران دو رکعت نماز قضای تو نمی‌شد.

منبع : کتاب جبهه و جهاد اکبر، ص107.