معراج مؤمن

نویسنده

۷۷ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

در گذشته ، عمّال روسیه تزارى ، مسیحى مذهب بودند، یکى از مهندسین مسلمان که با آنان کار مى کرد هنگام ظهر، کار را براى اداى فریضه نماز تعطیل مى کرد. سرپرست روسى از این کار خوشش نمى آمد و بالا خره کارگران مسلمان را تهدید کرد که بابت مدتى که کار را تعطیل مى کنند، مقدارى از حقوقشان را کسر کند، کارگران ، دو گروه شدند؛ گروهى اصرار داشتند که نماز خود را به موقع بخوانند و اما گروه دیگر، با مهندس روسى همصدا و همراه شده و انجام نماز را به آخر وقت موکول کردند. مهندس نیز آخر هفته ، وقتى حقوق را پرداخت کرد، به گروه اوّل که نماز خود را به موقع خوانده بودند، حقوق کامل و به گروه دوم که به توصیه او عمل کرده بودند حقوق کمترى داد! کارگران اعتراض کردند و گفتند چرا به آنان که به گفته ات توجه نکردند حقوق کامل داده و به ما که به حرف تو عمل کرده ایم ، کمتر پرداختى ؟!
مهندس مسیحى روسى گفت ! براى اینکه گروه اوّل که کسر حقوق را بر تخلف از انجام وظایف دینى ترجیح دادند، معلوم مى شود که افرادى مؤ من و در عقیده خود پابرجا هستند، پس در سایر اعمالشان نیز درستکار بوده و از مقدار کار نمى دزدند و کارشان را با صداقت انجام مى دهند، اما شما که پول را بر مسؤ ولیتها و تکالیف مذهبى ترجیح دادید، معلوم مى شود که چندان پایبند به اصول حرام و حلال نیستید و لذا در کارى که انجام مى دهید، طبعاً رعایت اخلاص را نمى کنید و از این رو مستحق حقوق کمترى هستید؛ زیرا شما که در نماز این تکلیف بزرگ الهى ، خیانت مى کنید، در کار من به طریق اولى کم کارى مى کنید.

منبع: نقش عبادت در سازندگى ، شیرازى ، ص 40 و 41.


وقتى امام زین العابدین ( علیه السّلام ) از وضو فارغ مى شد و آماده نماز مى گردید، لرزه بر اعضاى بدن آن حضرت مستولى مى شد! وقتى راجع به این موضوع از آن بزرگوار سؤ ال کردند، فرمود: «مگر نمى دانید که من در حضور چه خداى بزرگى مى ایستم ؟ و با چه پروردگار عظیم الشاءنى مناجات مى نمایم ؟»

منبع: کتاب ستارگان درخشان ، محمد جواد نجفى ، ج 3، ص 20.

روز اوّلى که شاه فرار کرد، حضرت امام خمینى ( قدّس سرّه ) در «نوفل لوشاتوى فرانسه » بودند. آن روز حدود سیصد الى چهارصد خبرنگار اطراف منزل حضرت امام ( قدّس سرّه ) جمع شده بودند، تختى گذاشتند و حضرت امام ( قدّس سرّه ) روى آن ایستادند. تمام دوربینها روشن بود و کار مى کرد. قرار بود هر چند نفر خبرنگار یک سؤ ال بکنند.

هنوز بیشتر از سه سؤ ال نشده بود که صداى دلنواز اذان ظهر شنیده شد، بلافاصله امام ( قدّس سرّه ) محل را ترک کردند و فرمودند وقت فضیلت نماز ظهر مى گذرد. تمام حاضرین متعجب شدند. کسى از امام ( قدّس سرّه ) خواهش نمود که شما چند دقیقه اى صبر کنید تا حداقل چند سؤ ال دیگر بشود.امام فرمودند: به هیچ وجه نمى شود و رفتند.

منبع: کتاب سیماى فرزانگان ، رضا مختارى ص 159.

 روزى رسول خدا ( ص ) امیرالمؤ منین علی ( ع ) را به دنبال کار مهمّى فرستاد، در آن روز، رسول خدا ( ص ) نماز عصر را خواند، وقتى امیرالمؤمنین ( ع ) برگشت و قضایاى کار مزبور را براى پیامبر ( ص ) شرح مى داد، در همان حال ، رسول اکرم ( ص ) را وحى فراگرفت (تَغْشاه الوحى ). رسول خدا ( ص ) بر امیرالمؤ منین ( ع ) تکیه زد و سر به زانوى او نهاد، مدّت وحى طولانى شد و آفتاب به غروب نزدیک شد. على ( ع ) نماز عصر را به ایما و اشاره و نشسته خواند و آفتاب کاملاً غروب کرد. وقتى رسول خدا ( ص ) از حالت وحى بیرون آمد، على ( ع ) را متغیّر و ناراحت دید، فرمود: یا على ! تو را چه شده ؟ عرض کرد: خیر است یا رسول الله ! نماز عصر را نخوانده بودم که بر شما وحى نازل شد و سر مبارک شما در آغوش من بود لذا نخواستم سر مبارک شما را بر زمین بگذارم بدین جهت به اشارت نماز کردم به خاطر همین جهت ، دلم خوش نیست .

رسول خدا ( ص ) فرمود:«دلتنگ نباش که من دعا مى کنم تا خداى تعالى آفتاب را براى نماز تو برگرداند و تو نماز را در وقت و با تمام شرایط و ارکان آن بجا آورى ». آنگاه پیامبر ( ص ) دست به دعا برداشت و عرض کرد:«خدایا! تو مى دانى که على ( ع ) در طاعت تو و رسول تو بود خدایا! آفتاب را برگردان تا نمازش را بخواند». راویان خبر گفته اند به حق آن خدایى که محمد ( ص) را مبعوث به رسالت نمود، ما آفتاب را دیدیم که بر در و دیوار تابیده بود و امیرالمؤمنین ( ع ) نماز عصر را به وقتش خواند و چون سلام نمازش را داد، آفتاب یکباره فرو نشست .

 منابع:

نماز از دیدگاه قرآن و حدیث ، ص 46 و 47.

تفسیر ابوالفتوح رازى ، ج 4، ص 167.

من لایحضره الفقیه ، ج 1 (پاورقى )، ص 203.

هنگامى که امام على ( علیه السّلام ) در «جنگ صفین » سرگرم نبرد بود. در میان هر دو صفِ کارزار، مواظب آفتاب بود (تا ببیند هنگام نماز فرارسیده یا نه ؟).«ابن عباس » به ایشان عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ! در این هنگام که مشغول جنگ هستیم این چه کارى است که انجام مى دهى ؟ حضرت فرمودند: «منتظر زوال هستم تا نماز بخوانم ؟».ابن عباس عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ! آیا در این هنگام که سرگرم جنگ هستیم ، وقت نماز است ؟امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) فرمودند: «ما براى چه با اینان جنگ مى کنیم ؟ ما فقط به خاطر نماز با آنان مى جنگیم » .ولى در همین جنگ ، جوانى به خاطر اطاعت کورکورانه از معاویه ، در ضمن جنگ ، به لعن و دشنام على (ع ) پرداخت ! به او گفتند: از خدا بترس ، خداوند روز قیامت ، درباره امروز تو سؤ ال مى کند.آن جوان گفت : من به این جهت با شما جنگ مى کنم که على بن ابى طالب زمامدار شما، نماز نمى خواند!!آرى ، آن على ( علیه السّلام) که به خاطر نماز مى جنگد و بالا خره در محراب عبادت در حال سجده به شهادت مى رسد، نماز نمى خوانده ! ولى معاویه نماز خوان بوده است !

 منبع: کتاب مردان پاک ، محمد جواد مغنیه ، ص 110 و 111.

در گذشته ، عمّال روسیه تزارى ، مسیحى مذهب بودند، یکى از مهندسین مسلمان که با آنان کار مى کرد هنگام ظهر، کار را براى اداى فریضه نماز تعطیل مى کرد. سرپرست روسى از این کار خوشش نمى آمد و بالا خره کارگران مسلمان را تهدید کرد که بابت مدتى که کار را تعطیل مى کنند، مقدارى از حقوقشان را کسر کند، کارگران ، دو گروه شدند؛ گروهى اصرار داشتند که نماز خود را به موقع بخوانند و اما گروه دیگر، با مهندس روسى همصدا و همراه شده و انجام نماز را به آخر وقت موکول کردند. مهندس نیز آخر هفته ، وقتى حقوق را پرداخت کرد، به گروه اوّل که نماز خود را به موقع خوانده بودند، حقوق کامل و به گروه دوم که به توصیه او عمل کرده بودند حقوق کمترى داد! کارگران اعتراض کردند و گفتند چرا به آنان که به گفته ات توجه نکردند حقوق کامل داده و به ما که به حرف تو عمل کرده ایم ، کمتر پرداختى ؟! مهندس مسیحى روسى گفت ! براى اینکه گروه اوّل که کسر حقوق را بر تخلف از انجام وظایف دینى ترجیح دادند، معلوم مى شود که افرادى مؤ من و در عقیده خود پابرجا هستند، پس در سایر اعمالشان نیز درستکار بوده و از مقدار کار نمى دزدند و کارشان را با صداقت انجام مى دهند، اما شما که پول را بر مسؤ ولیتها و تکالیف مذهبى ترجیح دادید، معلوم مى شود که چندان پایبند به اصول حرام و حلال نیستید و لذا در کارى که انجام مى دهید، طبعاً رعایت اخلاص را نمى کنید و از این رو مستحق حقوق کمترى هستید؛ زیرا شما که در نماز این تکلیف بزرگ الهى ، خیانت مى کنید، در کار من به طریق اولى کم کارى مى کنید.

 منبع: کتاب نقش عبادت در سازندگى ، شیرازى ، ص 40 و 41.

یکى از پزشکان شهر مقدس قم نقل مى کرد که وقتى خبر دادند امام خمینى (قدّس سرّه ) دچار ناراحتى قلبى شده اند، خود را به بالین ایشان رسانده و فشار خونشان را گرفتم . فشار ایشان ، شماره پنج را نشان مى داد که از نظر طبى ، بسیار خطرناک بود. کارهاى اولیه را انجام دادم و پس از دو ساعت که قدرى وضع بهتر شده بود، ولى قاعدتاً امام نمى توانستند و نمى بایستى حرکت کنند، اما دیدم امام آماده حرکت شدند.عرض کردم : آقاجان ! چرا برخاستید؟  فرمودند:«نماز!»  عرض کردم : آقا!  شما در فقه مجتهدید و من در طب، حرکت شما به فتواى طبّى من ، حرام است و باید خوابیده نماز بخوانید. ایشان با دقت به نظر من عمل کردند و خوابیده نماز خود را خواندند.

 منبع : کتاب داستان دوستان ، ج 5، ص 166.



«روز عاشور» هنگام زوال ، «ابوثمامه صائدى » خدمت سیدالشهدا ( علیه السّلام ) عرض کرد: «اى مولاى من ! ما همه کشته خواهیم شد و وقت نماز ظهر داخل شده ، پس نماز را بخوان ؛ یعنى با جماعت و گمان مى کنم این آخرین نماز ما باشد، امید است خداى را ملاقات کنیم با اداى فریضه اى از فرایض او در چنین موقف بزرگى » .امام ( علیه السّلام ) سر به آسمان بلند کرد و فرمود: «یاد نماز کردى ، خداوند تو را از نمازگزاران قراردهد، آرى ، اینک وقت نماز است (و فرمود:) اذان بگو خدا تو را رحمت کند». و چون از اذان فارغ شد، امام ( علیه السّلام ) فرمود: «اى پسر سعد! آیا شرایع اسلام را فراموش کرده اى ؟ آیا دست از جنگ برنمى دارى تا نماز گذاریم و سپس مشغول جنگ شویم ؟».

پس آن حضرت با اصحاب خود، نماز خوف بجا آوردند در حالى که «زهیربن قین و سعید بن عبدالله » در مقابل آن حضرت ایستادند و از هر طرف تیر یا نیزه اى که به آن حضرت مى رسید، خود را سپر قرار دادند تا اینکه بدن سعید غیر از زخمهاى نیزه و شمشیر، سیزده تیر اصابت کرد و بر زمین افتاد و از دنیا رفت .

منبع:  بحارالانوار، ج 10. داستانهاى پراکنده از آثار شهید دستغیب ، ج 3، ص ‍ 20 و 21.


نقل شده که روزی سلمان بخانة حضرت زهرا (ع) آمد دید که آنحضرت نشسته نزد آسیابی و جو از برای فرزندان خود آسیاب می کند و دست مبارکش مجروح گردیده و پینه کرده و خون بر چوب آسیا روان شده و حضرت امام حسین(ع) در گوشه خانه از گرسنگی گریه و اضطراب می کند.

سلمان عرض کرد: ای دختر رسول خدا (ص) چرا دستهای شما از آسیاب مجروح شده و پینه کرده است؟ این فضّه کنیز شما حاضر است چرا این خدمت را به او واگذار نمی کنی و خود را به زحمت می اندازی ؟ فرمود: حضرت رسول خدا(ص) مرا وصیت کرده است که خدمت خانه بک روز با فضّه باشد و یک روز با من! دیروز نوبت فضّه بود . سلمان عرض کرد: من بنده آزاد کرده شمایم بفرمائید که حضرت حسین(ع) را خاموش کنم یا آسیاب را بگردانم؟

حضرت فرمود که من حسین را بهتر می توانم تسکین بدهم تو آسیاب را بگردان ، چون سلمان مقداری جو آرد کرد و دستاس نمود (در این هنگام وقت نماز رسید و صدای اذان بلند شد)

همینکه سلمان صدای اذان را شنید آماده نماز شد و برای نماز به مسجدرفت پس از ادای نماز آنچه دیده بود برای حضرت امیرالمؤمنین (ع) نقل کرد آنحضرت از شنیدن این قضّیه گریان شد و بخانه برگشت ولی چیزی نگذشت که امیرالمؤمنین (ع) با تبّسم به مسجد آمد رسول خدا(ص) از سبب خنده و تبّسم آنحضرت پرسیدند؟ امیرالمؤمنین (ع) گفت:

چون به خانه برگشتم فاطمه (ع) را دیدم که برپشت خوابیده بود و فرزندم حسین(ع) در روی سینه اش بخواب رفته و آسیاب بدون آنکه دستی پیدا باشد برخود می گردید!

رسول خدا (ص) تبّسم کرده فرمود: یا علی مگر نمی دانی که خدا را فرشتگانی است که در روی زمین می گردند و به محمّد و آل محمّد(ص) تا روز قیامت خدمت می کنند.

منبع : ترجمه بیت الاحزان ص38

گوهرشاد همسر شاهرخ میرزا که به منطقه‌ای وسیعی از ایران حکومت می‌کرد به فکر ساختن مسجدی در کنار بارگاه ملکوتی امام رضا (علیه السلام) افتاد؛ لذا تمام خانه‌ها و زمین‌های اطراف حرم را خریداری کرد.

ساختمان مسجد شروع شد و گوهرشاد هر چند روز یک بار جهت سرکشی به ساختمان،, به محوطه کار می‌آمد و دستورات لازم را به معماران و استادکاران می‌داد.

روزی برای سرکشی ساختمان آمد، باد مختصری وزیدن گرفت،‌گوشه‌ی چادر خانم به وسیله‌ی باد کنار رفت، یکی از عمله‌ها چهره او را دید و دلباخته آن زن شد.

جرأت اظهار نظر برای او نبود، زیرا بیم آن داشت که او را اعدام کنند،‌عمله و اظهار عشق به ملکه مملکت!!

دو سه روزی نگذشت که عمله‌ی بیچاره مریض شد او پرستاری جز مادر دردمندش نداشت.

طبیب از علاج او عاجز شده مادر مهربان کنار بستر تنها فرزندش گریه می‌کرد، فرزند چاره‌ای ندید جز اینکه دردش را به مادر اظهار کند. مادر ساده دل و ساده لوح، برای رفع این مشکل به گوهرشاد خانم مراجعه کرده و درد فرزندش را با او در میان گذاشت و گفت:

اگر کاری نکنی تنها پسرم از دستم می‌رود.

گوهرشاد به آن مادر دل سوخته گفت:

چرا این مطلب را زودتر با من در میان نگذاشتی تا بنده از بندگان خدا را از گرفتاری نجات دهم. آنگاه گفت: ای مادر به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسات و بگو من حاضرم با تو ازدواج کنم، ولی شرطی را باید من رعایت کنم و شرطی را تو باید رعایت کنی.

اما شرطی که من باید رعایت کنم جدایی از شاهرخ میرزا است، اما شرطی که تو باید مراعات کنی پرداختن مهریّه به من است و آن مهریه این است که چهل شبانه روز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخوانی.

مادر به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در میان گذاشت، پسر از شدت تعجب خیره شد و از این خبر آن چنان شادمان شد که به زودی از بستر رنج برخاست و با کمال اشتیاق قبول کرد که این مهریه را انجام دهد و پیش خود گفت:

چهل روز که چیزی نیست اگر چند سال به من پیشنهاد می‌شد حاضر به اجرای آن بودم.

در هر صورت به محراب مسجد رفت و چهل شبانه روز در آنجا نماز خواند به این امید که به وصال گوهرشاد برود. ولی به تدریج علاقه‌اش به گوهرشاد از بین رفت و به عشق الهی گرفتار گردید.

پس از چهل شبانه روز نماینده گوهرشاد به محراب عبادت آمد تا مژده وصل را به او بدهد ولی متوجه شد که حال او تغییر کرده و اثری از علاقه و عشق به گوهرشاد در او نیست، نماینده گوهرشاد به او گفت:

من از طرف خانم آمده‌ام.

گفت: به خانم بگو من روز اول عاشق تو بودم ولی الآن دیگر عاشق تو نیستم بلکه عاشق خدا شده‌ام.

راستی عجیب است، راهنمایی آن زن بزرگوار را ببینید که برای علاج هوای نفس چه نسخه‌ای می‌دهد و اثر نماز را ببینید که با این که در اول کار از راه حقیقی دور بود ولی عاقبت هدایت یافت.


منبع : کتاب عرفان اسلامی،‌ج5.