معراج مؤمن

نویسنده

۷۷ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

عبدالله بن مسعود می‌گوید: در اولین مرتبه که از جریان امر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه شدم، هنگامی بود که به همراه عموهایم با چند تن دیگر از قوم خود به قصد خرید اجناس وارد شهر مکه شدیم. و از جمله اجناسی که در نظر داشتیم آن را تهیه کنیم عطر بود و ما را برای تحصیل این متاع به سوی عباس بن عبدالمطلّب راهنمایی کردند.

ما به جانب عباس رهسپار شدیم و او در نزدیکی چاه زمزم در نزدیکی خانه کعبه نشسته بود و ما هم پهلوی او نشستیم. در این هنگام مردی از درب صفا داخل مسجد شد که رنگ او سفید متمایل به قرمزی بود، موی سرش تا وسط گوش کشیده شده و پیچیده مانند بود، دماغ او باریک و صاف و اندک برآمدگی داشت، چشم‌هایش سیاه و بزرگ بود، دندان‌های سفید و برّاقی داشت، دست‌ها و پاهای او درشت و مردانه بود، محاسن پُری داشت و از دو پارچه‌ی سفید لباس پوشیده بود گویی که ماهیست چهارده شبه و از افق برتابیده است.

این مرد خوش اندام وارد مسجد شد و در جانب راست او پسر نیکو رویی بود و در پشت سر آنان زنی آهسته قدم بر می‌داشت و خوب زینت‌های خود را پوشیده بود این سه نفر به سوی سنگ آسمانی حجرالاسود آمدند و به ترتیب حجر را دست کشیده و بوسیدند و سپس هفت مرتبه خانه کعبه را طواف کردند. و بعد از طواف در مقابل رُکن ایستاده و شروع کردند به نماز خواندن: دست برای تکبیر بلند کرده و تکبیر گفتند و بعد از قیام رکوع کردند، سپس به سجده رفتند و بعد باز قیام نمودند. و ما از مشاهده‌ی این جریان تعجب کردیم زیرا در سرزمین مکه این اعمال و اینگونه عبادت سابقه نداشته است.

پس رو به سوی عباس کردیم و گفتیم: آیا این آئین جدیدی است که در میان شما پیدا شده است، یا چیزیست که آنرا نمی‌شناسیم؟ عباس گفت: آری سوگند به پروردگار متعال که آن را نمی‌شناسید، این مرد برادرزاده‌ی من محمد بن عبدالله است و این پسر علی ابن ابیطالب است و این زن خدیجه دختر خویلد و زن محمد است، و در روی زمین کسی به جز این سه نفر پیدا نمی‌شود که اینگونه و به این ترتیب خداوند جهان را پرستش کند.

منبع: سیر اعلام النبلاء، ج1، ص333.

زمان شیخ کلباسی در اصفهان خشکسالی می‌شود؛ مردم از شیخ می‌خواهند که نماز استسقاء بخواند و طلب باران کند. شیخ دستور می‌دهد مردم سه روز روزه بگیرند، حقوق واجبه خود را پرداخت کرده و رد مظالم کنند، سپس برای نماز بیایند.
به گزارش فارس، آیت‌الله محمد ابراهیم کاخکی خراسانی، مشهور به حاجی کرباسی (کلباسی) از علما و فقها شیعه و ساکن شهر دامغان بود. وی علاوه بر مرتبه علمی و تقوای، پدری مهربان برای مستمندان و بیماران بود، از محضر سید بحرالعلوم، شیخ جعفر کبیر و دیگر اساتید نجف درس گرفت؛ تا آنجا که خود صاحب کرسی تدریس و قلم تالیف شد، از جمله تالیفات ایشان می‌توان از «اشارات» در اصول، «منهاج الهدایه» در فقه و «شوارع هدایت» در شرح کفایه نام برد.

سرانجام این عالم متقی پس از عمری خدمت به اسلام و مکتب تشیع، در تاریخ 1224 هجری شمسی دار فانی را وداع گفت و به سرای باقی شتافت، هم اکنون آرامگاه ایشان در اصفهان، مزاری معروف برای مومنین است.


آیت‌الله آخوند ملا علی همدانی می‌فرماید: «زمان مرحوم شیخ کلباسی در اصفهان قحط باران می‌شود؛ مردم از شیخ می‌خواهند که نماز استسقاء خوانده، طلب باران کنند، ایشان دستور می‌دهند مردم سه روز روزه بگیرند، حقوق واجبه خود را پرداخت کرده و رد مظالم کنند، سپس برای نماز استسقاء بیایند، مردم نیز دستور شیخ را عمل کرده با روحانیتی خاص و با قلبی پاک به طرف محل نماز رهسپار می‌شوند.

در همین زمان مشاهده می‌کنند که امیر اصفهان کالسکه مخصوص فرستاده تا شیخ کلباسی را برای نماز بیاورند، ولی شیخ نمی‌پذیرد. آنها اصرار می‌کنند و شیخ امتناع، مرحوم کلباسی به آسمان نگاه کرده و می‌گوید: خدایا من به مردم گفتم خود را از مظالم دور کنید، اما استفاده از این کالسکه خود از مظالم است، مأموران امیر ناراحت شده به آزار، اذیت و نیش زبان زدن به شیخ می‌پردازند، از جمله می‌گویند: شما که برای نماز باران می‌روید، دامن‌هایتان را بگیرید که خیس نشود! ایشان رفت و نماز را خواند هنوز به منزل نرسیده بود که بارانی فراوان نازل شد و همان‌گونه که کوردلان گفته بودند مردم برای در امان ماندن دامن‌هایشان را با دست محکم می‌گرفتند.


منبع: سایت تخصصی نماز

بروجردی در سخت ترین شرایط و در مقابله با دشوارترین کارهای جنگ به حبل المتین نماز و دعا چنگ می زد.

سرویس مذهبی افکار نیوز- هرگز نماز شب او ترک نمی شد، به عبادت، عشق می ورزید، با علاقه زیاد در دعای توسل و کمیل شرکت می کرد. 
بروجردی در سخت ترین شرایط و در مقابله با دشوارترین کارهای جنگ به حبل المتین نماز و دعا چنگ می زد.

یک بار در عملیاتی که در نزدیکی مهاباد قرار بود انجام شود، فرماندهان به شور نشستند. سرانجام هیچ کس فکرش به جایی قد نداد.برنامه ها مثل کلاف سر در گم شده بود. ناگهان بروجردی رو به قبله نشست و با قلبی شکسته و چهره ای غمگین، اما سرشار از امید گفت: «خدایا! می دانی که ما هیچ کاره ایم و ذهن و فکرمان قاصر و کوچک است. بی توجه تو هیچ کاری از ما ساخته نیست. خدایا! خودت فرجی حاصل کن و ما را از این سرگشتگی (و سر در گمی و از این حالتی که نمی دانیم چه کار کنیم نجات بده) همگی آنها شب خوابیدند و نزدیک صبح با صدای تلاوت قرآن بروجردی بیدار شدند و ایستادند به نماز. 

گره کور پس از نماز صبح، توسط بروجردی باز شد. فردای آن روز بروجردی در قرارگاه حمزه سیدالشهداء(علیه السّلام) در جلسه مشترک فرماندهان ارتش و سپاه، طرح عملیات را توجیه می کند، و توضیح می دهد که چه کار باید بکنند، که بعد با استقبال گرم فرماندهان روبرو می شود.

منبع: کتاب بهترین پناهگاه، ص 104.

یکی از فضلا می گوید: در یکی از روزهای  رمضان از مرحوم حاج شیخ عباس قمی خواهش کردیم که در مسجد گوهرشاد نماز جماعت برپا کند و امامت آن را بپذیرد. اصرار و خواهش ما را پذیرفت و نماز ظهر و عصر در یکی از شبستان های آن جا اقامه شد. هر روز جمعیت نمازگزارا ن فزونی می یافت. هنوز به ده روز نرسیده بود که مردم اطلاع یافتند و جمعیت فوق العاده زیاد شد.

یک روز پس از اتمام نماز ظهر آیت اللّه حاج شیخ عباس قمی به من که نزدیک ایشان بودم، گفتند: من امروز نمی توانم نماز عصر بخوانم. از مسجد رفتند و دیگر آن سال را برای نماز جماعت نیامدند. چون خدمت ایشان رسیدم و از علت ترک نماز جماعت پرسیدم، گفتند: حقیقت این است که در رکوع رکعت چهارم متوجه شدم که صدای اقتداکنندگان که پشت سر من هستند و می گفتند: یا الله یا الله، از محلی دور به گوش می رسید و این صداها مرا متوجه کرد که جمعیت زیادی برای نماز آمده است و این، مرا شادمان کرد و خوشم آمد. بنابراین من برای امامت نمازجما عت شایسته نیستم و اهلیّت ندارم.


منبع : هزار و یک نکته درباره نماز

ابودرداء می گوید: شبی امیرمؤمنان(ع) را دیدم که از مردمان کنار گرفته و در مکان خلوتی مشغول مناجات با پروردگار و گریه و زاری است و می فرمود: بار خدایا! چه بسیار گناهانی که با بردباری از عقوبتش درگذشتی و چه بسیار جرایمی که به کرم و بزرگواری ات آن را آشکار نساختی! بار خدایا!…

ناگاه دیدم صدا خاموش شد, گفتم: حتماً حضرت را خواب برده است. رفتم تا آن حضرت را بیدار کنم. چون ایشان را حرکت دادم, دیدم همچون چوب خشک شده ای است. گفتم: إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون. حضرت از دنیا رفت.

به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه(س) را از این امر آگاه ساختم. فرمود: این حالتی است که از ترس خدا هر شب بر او عارض می شود. پس از اندکی, آب بر چهره او پاشیدم تا به هوش آمد.


منبع :  اسرار الصلوة, ص214ـ

یکى از علماى بزرگ شیعه مى گوید: من از هنگامى که خواندم یا شنیدم که امام حسین (ع ) درشب عاشورا فرمود: من اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم در این حرف دچار ترید شدم و نمى توانستم بپذیرم که این سخن از اباعبداللّه (ع ) باشد زیرا با خود مى اندیشیدم که اصحاب آن حضرت خیلى هنر نکردند خوب امام حسین است و ریحانه پیغمبر و امام زمان و فرزند على (ع ) و زهراى اطهر است هر مسلمان عادى هم اکر امام حسین (ع ) را در ن وضع میدید او را یارى مى کرد و انها که یارى کردند بنابر این خیلى هم قهرمانى به خرج نداند و انها که یارى نکردند خیلى آدمهاى پست و بدى بودند. پس از مدتى که در این فکر بودم خداوند متعال انکار مى خواست مرا از این غفلت و جهالت و اشتباه بیرون بیاورد لذا شبى در عالم رویا دیدم صحنه کربلاست .

من هم در خدمت ابا عبداللّه (ع ) آماده ام خدمت حضرت رفبم سلام کردم گفتم : یابن رسول اللّه من براى یارى شما آمده ام .
امام (ع ) فرمود به موقع به تو دستور مى دهم .
کم کم وقت نماز فرا رسید (همانطور که در کتب مقتل خوانده بودیم که سعید بن عبداللّه حنفى و افراد دیگرى آمدند خود را سپر ابا عبداللّه قرار دادند تا ایشان نماز بخوانند)
حضرت به من نیز فرمود: ما مى خواهیم هم اکنون نماز بخوانیم تو در اینجا بایست تاوقتى که دشمن تیراندازى مى کند مانع از رسیدن تیر دشمن بشوى .
گفتم : مى ایستم ، پس جلوى حضرت ایستادم . و حضرت مشغول نماز شدند، ناگهان دیدم یک تیر به سرعت به طرف حضرت مى اید تا نزدیک من شد بى اختیار خود را خم کردم ناگاه تیر به بدن مقدّس ابا عبداللّه (ع ) اصابت کرد در عالم رویا گفتم : استغفراللّه ربى واتوب الیه ، عجب کار بدى شد دیکر نمى گذارم تکرار شود دفعه دوّم تیرى آمد تا نزریک من شد هم شدم باز به حضرت خورد! دفعه سوّم و چهارم هم به همین صورت خود را خم کردم و به آن جناب اصالت کرد ناگهان دیدم حضرت تبسمى نمود و فرمود: ما رایت اصحابا ابرُ و اوفى من اصحابى ، یعنى ((اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خودم پیدا نکردم )).
فورا به خودم آمدم و فهمیدم این که آدم در میان خانه بنشیند و بگوید: یالیتنا کنا معک فنفوز فوزا عظیما یعنى اى کاش ما هم با تو بودیم و به این رستگار ى بزرگ نائل مى شدیم کار آسانى است و گرنه اگر پاى عمل به میان آند آن وقت معلوم مى شود که دیندار واقعى کیست ! و کى مرد عمل است و چه مسى مرد حرف و زبان . ولى اصحاب اباعبد اللّه امتحان خود را خوب پس دادند و ثابت کردند که در عزم و رزم خویش محکم و پایدار هستند.

منبع :
گفتارهاى معنوى ، صص 239 و 240

جوانی از انصار نمازش را با پیامبر (صلی الله علیه و آله) می خواند ولی گناه و محرمات را نیز انجام می داد.

جریان را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند. پیامبر (صلی الله علیه و آله)  فرمود: بالاخره نمازش روزی او را از بدی و زشتی باز می دارد.

 طولی نکشید که دیدند آن جوان توبه کرد و دست از کارهای بد و زشتش برداشت.


 منبع : میزان الحکمه، ج5، ص371

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست درخواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: "من شیطان هستم". مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد:

من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهتان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانوانده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

بنا براین، من از سالم رسیدن شما را به مسجد مطمئن شدم.


منبع : تبیان

ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم ، او شاخه خشکى را گرفت و تکان داد همه برگهایش فرو ریخت . آنگاه به من گفت : نمى پرسى چرا چنین کردم ؟

گفتم : چرا این کار را کردى ؟

در پاسخ گفت :یک وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم ، حضرت شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد تمام برگهایش فرو ریخت . سپس فرمود:سلمان ! سۆ ال نکردى چرا این کار را انجام دادم ؟

گفتم : منظورتان از این کار چه بود؟

فرمود: وقتى که مسلمان وضویش را به خوبى گرفت ، سپس نمازهاى پنچگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ریزد، همچنان که برگهاى این درخت فرو ریخت.


منبع : تبیان

 

جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم.

- قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.

- قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.

- قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ نخودکی فرمود:

برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان.

برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.

و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟!

شیخ نخودکی فرمود : نماز اول وقت شاه کلید است .


منبع : تبیان